16-01-2020, 12:10 AM
[font=iranyekan, sans-serif][font=iranyekan, sans-serif]مثال ۱: تله رهاشدگی
فرض کنید یک نفر در دوران کودکی خود، در محیط ناامنی بزرگ شده است. در وجود چنین شخصی مرکز اما درونی شکل نگرفته است.
او برای به دست آوردن این امنیت به صورت عجولانه از رابطه ای به رابطه دیگر می رود. بدون اینکه متوجه دلیل این رفتار خود شود. او در روابط خود به دنبال امنیت عاطفی می گردد، چرا که از دوران کودکی، به لحاظ عاطفی امنیت درونی را تجربه نکرده است و دچار تله رهاشدگی است که یکی از مهم ترین و رایج ترین انواع تله های شخصیتی است.
این فرد وقتی وارد یک رابطه می شود، بعد از گذشت مدتی، احساس مجهولی دارد که خودش هم دلیل آن را نمی داند. چون نتوانسته امنیت عاطفی را به دست آورد. بنابراین از این رابطه خارج می شود به سراغ رابطه جدیدی میرود تا بتواند این حس مجهول را از بین ببرد
او دوباره وارد رابطه دیگری می شود و بار دیگر همان حس را تجربه می کند زیرا بازهم امنیت درونی که می خواست را به دست نیاورده است. این ماجرا همچنان ادامه خواهد داشت و همواره یک خلاء درونی را احساس می کند. این خلا همان عدم وجود مرکز درونی می باشد.
گاهی اوقات این شخص بر عکس این ماجرا عمل می کند. یعنی از رابطه فرار می کند. مثلاً دچار اعتیاد به کار میشود؛ شبانه روز کار می کند تا حتی زمای برای فکر کردن به ایجاد رابطه عاطفی، نداشته باشد. زیرا باعث می شود که احساس ناامنی را دوباره تجربه کند.[/font][/font]
ادامه دارد...
فرض کنید یک نفر در دوران کودکی خود، در محیط ناامنی بزرگ شده است. در وجود چنین شخصی مرکز اما درونی شکل نگرفته است.
او برای به دست آوردن این امنیت به صورت عجولانه از رابطه ای به رابطه دیگر می رود. بدون اینکه متوجه دلیل این رفتار خود شود. او در روابط خود به دنبال امنیت عاطفی می گردد، چرا که از دوران کودکی، به لحاظ عاطفی امنیت درونی را تجربه نکرده است و دچار تله رهاشدگی است که یکی از مهم ترین و رایج ترین انواع تله های شخصیتی است.
این فرد وقتی وارد یک رابطه می شود، بعد از گذشت مدتی، احساس مجهولی دارد که خودش هم دلیل آن را نمی داند. چون نتوانسته امنیت عاطفی را به دست آورد. بنابراین از این رابطه خارج می شود به سراغ رابطه جدیدی میرود تا بتواند این حس مجهول را از بین ببرد
او دوباره وارد رابطه دیگری می شود و بار دیگر همان حس را تجربه می کند زیرا بازهم امنیت درونی که می خواست را به دست نیاورده است. این ماجرا همچنان ادامه خواهد داشت و همواره یک خلاء درونی را احساس می کند. این خلا همان عدم وجود مرکز درونی می باشد.
گاهی اوقات این شخص بر عکس این ماجرا عمل می کند. یعنی از رابطه فرار می کند. مثلاً دچار اعتیاد به کار میشود؛ شبانه روز کار می کند تا حتی زمای برای فکر کردن به ایجاد رابطه عاطفی، نداشته باشد. زیرا باعث می شود که احساس ناامنی را دوباره تجربه کند.[/font][/font]
ادامه دارد...